حکایت اخلاقی گونهای روایت با هدف تبیین و توجیه ارزشها و تقبیح ضدارزشها است. مساله اصلی در این پژوهش بررسی شکل گفتمانها و بررسی چگونگی تغییر شرایط گفتمانی و تغییر شکل روایت است. بنابراین با بررسی ساختاری و نشانهای حکایت «پارسازادهی میراثبَر» از باب هفتم گلستان نشان داده میشود که چگونه روایت روساختی و غالب (واقعگرایی) زیر سلطهی گفتمان ضعیفتر(آرمانگرایی) قرار میگیرد و شکل ویژهای از داستانپردازی را رقم میزند. برای بررسی چگونگی تسلط گفتمانی، نظریهی مربعمعناشناختی گریماس به کار رفته است. دستاورد این حکایت این است که خوانندهی به واسطهی شکل ویژهی روایت از جریان سطحی و رویی داستان که تقبیح اسراف و فسق و فجور است، به سمت جریان درونی و تپندهی داستان که ستایش آزادگی و داد و دهش است، هدایت میشود. دو تکنیک ویژهای که این امر را ممکن ساخته است عبارتند از شکل بازنمایی موضوعات در قالب نظامهای تضادی و تناقضی و و دیگر تکیهی راوی بر ادراک خواننده در فرآیند روایتسازی و ارجاع به زیرساخت فکری و فرهنگی او؛ همچنین زاویهی دید در این حکایت از ساختی ساده و یکدست به صورتی بیش و کم مرکب تبدیل میشود.