تحقیق حاضر با هدف شناسایی نوع برداشتهای عرفانی مولانا جلالالدین محمد بلخی از این روایت عاشقانه، با الگوی روایت شناسانه پاول سیمپسون، به بررسی روایت و مواضع لیلی و مجنون در شش دفتر مثنوی پرداخته است. مباحث اصلی الگوی سیمپسون رسانه متنی، رمزگان جامعه- زبانشناختی، شخصیتپردازی، ساختار متنی و بینامتنیت است و متن روایی بر اساس این مباحث ارزیابی میشود. نتایج بررسی از دیدگاه رمزگان جامعه- زبانشناختی، روایت لیلی و مجنون را برای مخاطبانی بسیار فراگیرتر از یک منطقه یا یک گویش نشان میدهد و همچنین، بیانگر این است که مولوی از شخصیتپردازی غیر مستقیم، با استفاده از نام لیلی و مجنون (در قالب شخصیتهای حقیقی و نمادین مثبت و منفی)، کنشهای مثبت و منفی آنان و گفتار آنها استفاده کرده است؛ به دلیل قصههای تودرتو، زاویه دید مکانی در روایتهای لیلی و مجنون خط سیر داستانی روشنی ندارند و زاویه دید از ساحت روانشناختی نیز به دلیل حاکمیت راوی بیرونی، نمود نیافته است، اما زاویه دید در ساحت ایدئولوژیکی بیشترین نمود را یافته است. تحلیل ساختار متنی نشان میدهد که روایتهای لیلی و مجنون در لایههای مختلف نمود یافتهاند و تحلیل بینامتنیت حاکی از آن است که مولانا هم از کلیت و هم از حوادث این روایت برای تبیین مفاهیم عمیق عرفانی استفاده کرده است.